اکثراً، این طرز تفکر در مورد ۲۵۰ سال تاریخ پرپیچوخم واقعاً منحصر به فرده.
اینکه Y در زمینهی علم تقریباً همیشه صفر درصد بوده چیز غیر عادیه.
تقریباً در زمینهی تکنولوژی هم همیشه همینطور بوده.
پس خیلی بهندرت افراد در این زمینهها پول به دست آوردن.
میدونید، اوایل، اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹، اولین انقلاب صنعتی در کارخانجات نساجی، موتور بخار و انواع چیزهای اتوماتیک رخ داد، و شما شاهد یه پیشرفت شدید بودید، طوری که بهرهوری افراد در کارخانههای نساجی و بهطور کلی در صنعت بهبود پیدا کرد و از کسری از ۵ درصد به ۷ درصد سالانه رسید.
سالبهسال، دهه به دهه، طی شصت هفتادسال از سال ۱۷۸۰ تا ۱۸۵۰ شاهد بهبود چشمگیری بودیم.
انحصارات پیچیده در رقابت
اما حتی در سال ۱۸۵۰، بیشتر ثروت در بریتانیا هنوز دست طبقهی اشراف بود. و دست کارگران نبود، میدونید، کارگران آنقدرها پول به دست نمیآوردن، حتی سرمایهدارها هم آنقدرها گیرشون نمیاومد.
اینا همه نتیجهی رقابت بود، صدها نفر کارخانههای نساجی رو میگردوندند، این فقط یکی از صنایعی بود که ساختار رقابت توی اون مانع پول درآوردن مردم میشد.
بنابراین فکر میکنم، توی ذهنم اینطوریه که تقریباً فقط دو گروه گستره در کل تاریخ وجود داشته، توی ۲۵۰ سال اخیر، که توی اون مردم واقعاً چیزهای جدید اختراع میکردن و پول هم به دست میآوردن، یک گروه، حاصل ادغام عمودی انحصارات پیچیدهای هست که در دورهی دوم انقلاب صنعتی به وجود اومدن، یعنی اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰.
مثل کارخانهی «فورد»، که ادغام عمودی شرکتهایی مثل «استاندارد اویل» بود.
و چیزی که این انحصارات عمودی ادغامشده بهنوعی بهش نیاز داشتن، یک هماهنگی بسیار پیچیده بود.
شما باید قطعات زیادی را باهم چفت میکردین، فقط هم به روش درستش، و وقتی کار مونتاژ رو انجام میدادید، اونوقت مزیت فوقالعاده به دست آورده بودید.
این موضوع امروزه واقعاً شگفتانگیز به نظر میرسه.
و بنابراین به نظر من این شکلی از کسب و کاره که وقتی مردم قادر باشند خاموشش کنن خیلی ارزشمند میشه.
این تقریباً یه نوع تمرکز سرمایه است.
ما توی فرهنگی زندگی میکنیم که خیلی سخت میشه مردم رو راضی کرد چیز فوق پیچیدهای که ساختنش خیلی طول میکشه رو بخرن، اما من، میدونید وقتی به همکلاسی دانشگاهیم «Elon Musk» که توی «PayPal» همکار بودیم فکر میکنم که با «Tesla» و «Space X» به موفقیت رسید، میبینم که کلید موفقیت این شرکتها پیچیدگی ناشی از ساختاری بود که از ادغام عمودی انحصارات به دست آورده بودن، بنابراین اگه نگاهی به تسلا یا اسپیس ایکس بندازید میپرسید که آیا اینا هم یه تحول عظیم ایجاد کرده بودن؟
اونا هم قطعاً در بسیاری از ابعاد نوآوری ایجاد کردن.
من فکر نمیکنم قبل از اونا تحول تکانههای واحد و تحول اینچنین در باتریهای ذخیرهساز وجود داشت. یا میدونید، ممکنه شما کاری رو با نهایت دقت انجام بدید اما هیچ پیشرفت چشمگیری توی اون وجود نداشته باشه، چیزی که واقعاً تأثیرگذار بود ادغام اینهمه بخش با همدیگه و کار کردن به روشی بسیار یکپارچهتر از بقیه رقبا بود.
بنابراین، تسلا، همینطور میبینید توزیعکنندگان خودرو هم ادغام شدن، طوری که تمام پول رو خودشون به جیب نمیزنن، مثل چیزی که در مورد
مابقی صنعت خودروی امریکا یا اسپیس ایکس اتفاق افتاده بود.
اما شما اساساً به سمت قراردادهای فرعی کشیده میشید، جایی که بزرگترین شرکتهای هوایی با داشتن منبع واحدی برای قراردادهای فرعی میتونن سودهای انحصاری به دست بیارن و کسب درآمد رو برای شرکتهای هوایی ادغام یافته دشوار میکنن.
و بنابراین به نظرم ادغام عمودی، نوعی از پیشرفت تکنولوژیک هست که خیلی کم مورد اکتشاف و بررسی قرارگرفته و مردم باید بیشتر بهش توجه کنن.
به نظر من یه نکتهی خیلی خیلی قدرتمند در مورد خود نرمافزارها وجود داره، نرمافزارها با داشتن هزینهی نهایی اندک، صرفههای اقتصادی ناشی از مقیاس باورنکردنی دارند، و چیزی هم که در جهان بیت، برخلاف جهان آدمیزاد وجود داره اینه که شما خیلی سریع میتونید به کار ببندیدش.
و به کار گرفته شدن سریع برای به دست آوردن و تسلط بر یک بازار حیاتیه.
حتی اگه بازار شما خیلی کوچیک باشه، اگه نرخ بهکارگیری خیلی کند باشه، در این صورت بقیه رقبا زمان کافی دارن که وارد بازار شما بشن و باهاتون رقابت کنند.
و برعکس اگه یه بازار کوچیک تا متوسط داشته باشید، حتی با داشتن نرخ بهکارگیری سریع هم نمیتونید روی اون بازار مسلط بشید.
و بنابراین فکر میکنم یکی از دلایل اینکه «سیلیکون والی» خوب عمل کرده و نرمافزارها صنعت فوقالعادهای محسوب میشن، همین قضیه است.
و چیزی که میخوام بگم، چیزی که میخوام به خود شما واگذار کنم اینه که مردم عقاید متفاوتی در مورد چیزای خاصی که کار میکنه و چیزای خاصی که کار نمیکنه دارن، به نظر من این استدلالها همیشه وجود داره، مثلاً در مورد مسئلهای در مورد ایجاد X دلار ارزش و تصاحب Y درصد از X داشتیم، مردم رفتار دانشمندان رو اینطور توجیه میکنن که میگن، دانشمندان علاقهای به پول درآوردن ندارن و کارهاشون رو با اهداف خیرخواهانه انجام میدن، و اگه انگیزههای مالی داشته باشن دانشمندان خوبی نیستن.
منم نمیگم آدما همیشه باید انگیزههای پولی یا چیزایی مثل اون داشته باشن اما به نظرم باید یکم بیشتر یه این طرز تفکر انتقاد کنیم.
ما باید بپرسیم، آیا این استدلال صفر بودن Y رو توجیه میکنه؟
و اینکه دانشمندان دارن توی یه دنیایی کار میکنن که باوجود رقابت مؤثر همهی اختراعات، خود اونا هیچچیزی بهطور مستقیم به دست نمیارن.
تخریبهای نرمافزاری که اغلب اتفاق میوفته، به خاطر اینه که مردم از طریق نرمافزارها ثروت زیادی به دست میارن.
پس نتیجه میگیریم نرمافزارها ارزشمندترین چیزهایی هستند که تا حالا توی دنیا به وجود اومدن.
و بنابراین اگه مردم میلیاردها دلار پول از طریق توئیتر خلق کنند، باید توییتر ارزش بیشتری نسبت به هر چیزی داشته باشه، حتی کاری که انیشتین انجام داد.
این نوع استدلال به یک ابهام برمیگرده، که همون استقلال متغیرهای X و Y از همدیگه است.
کسبوکارهایی هم وجود دارند که شما توی اونا X زیادی به دست میارید و جاهایی هم هست که هیچی به دست نمیارید.
و بنابراین، من فکر میکنم تاریخ نوآوری اینطور بوده که توی اون اقتصاد خرد و ساختار صنایع تا حد خیلی زیادی اهمیت داشته.
و وقتی داستان به این صورت باشه که مردم در یک جای خاص بتونن ثروت زیادی به دست بیارن علتش اینه که اونا توی صنعتی هستن که ساختار درستی داشته.
بقیهی مردم هم که چیزی به دست نمیارند به خاطر اینه که جایی بودن که رقابت شدید بوده، و ما نباید فقط اینطور استدلال کنیم، من فکر میکنم درک بهتر این موضوع ارزشمنده، پس آخرش، اجازه بدید به تم اصلی این جلسه برگردم، این عقیده که رقابت مال بازندههاست که همیشه یه راه تحریکآمیز برای موضوعاتیه که عنوان شد.
چون ما همیشه به افراد بازنده بهعنوان کسانی که در رقابت خوب نیستن فکر میکنیم، ما به افراد بازنده بهعنوان کسانی که توی تیمهای ورزشی کند هستن فکر میکنیم، مثلاً تیم دوی دبیرستان، یا کسایی که یکم توی امتحانات ضعیف هستن و توی مدارس خوب قبول نمیشن.
بنابراین ما همیشه از بازندهها بهعنوان افرادی که نمیتونن رقابت کنند، یاد میکنیم.
و من واقعاً میخوام که به این موضوع دوباره فکر کنیم، و دوباره بررسی کنیم و اینرو هم در نظر بگیریم که آیا ممکنه خود رقابت باعث شکست خوردن بشه.
و البته این تنها مورد نیست، ما به این دوگانگی رقابت و انحصار بهطور منطقی فکر نمیکنیم. بهطوری که، چرا شما منطقی بهش فکر نمیکنین.
چون مردم در موردش دروغ میگن، چون تحریفش میکنن.
ما این همه تاریخچه در مورد نوآوری داریم، استدلالهایی که در مورد این اتفاقات میشه همشون خیلی خیلی عجیب و غریبه.
اما به نظر من این موضوع بیشتر از اینکه یه نقطهی کور منطقی باشه، یه نقطه کور روانی است.
جایی که ما خودمون را پیدا میکنیم، میدونید، رقابت در هر شکلی بسیار جذابه.
کار کردن بقیهی افراد به ما هم قوت قلب میده.
کلمه میمون، در زمان شکسپیر تقریباً هر دو مفهوم ابتدایی بودن و تقلید رو میرسوند.
و توی طبیعت انسان هم چیزایی هست که عمیقاً تقلیدی و جعلیه.
مثل میمون، مثل گوسفند، مثل موش صحرایی، مثل گله.
و این چیز بسیار دردسرسازیه که لازمه همیشه بهش فکر کنیم و سعی کنیم بهش غلبه کنیم.
و همیشه این سؤال در مورد رقابت عنوان شکلی از اعتبارسنجی وجود داره، برای به دست آوردن چیزایی که خیلی افراد دیگه دنبالش هستن کجا بریم؟
و اینجا منظور جایی نیست که عقلانیت در ازدحام توش وجود داشته باشه، یا اینکه چون افراد زیادی دارن سعی میکنن کاری رو انجام بدن ثابت کنه اون کار ارزشمنده.
به نظر من جاییه که تلاش تعداد زیادی از افراد توی اون غالباً دیوانگی افراد رو ثابت میکنه.
بیست هزار نفر در سال به لسآنجلس میرن تا بتونن ستاره سینمایی بشن، ولی حدود ۲۰ نفرشون موفق میشن.
فکر میکنم بازیهای المپیک یکم بهتره، چون توی اون شما خیلی سریعتر میتونید کشف بشید، چه خوب باشید چه نباشید.
پس بهعنوان یه بار مردهی کوچیک بر دوش جامعه تحمیل میشید. میدونید، شما قبل از ورود به دانشگاه استنفورد توی یه جای دیگه یه تجربهی آموزشی داشتین، همیشه یکسری خصوصیات غیررقابتی اینجاها وجود داره، جایی که به نظر من افراد با اسلحه توی اتاقاشون بودن، و با تیر و کمان باهم رقابت میکردن، پس زمانی که توی راهنمایی و دبیرستان بودید واقعاً رقابت منصفانه نبود.
همیشه یک سؤال وجود داره آیا حس مسابقه دادن باعث میشه ادامه بدید؟
همیشه این سؤال هست که اگه افراد تحصیلات عالی رو ادامه بدن یا برن دورهی پسادکترا، واقعاً رقابت کردن به این شدت مفهومی داره؟
روش کلاسیک «هنری کیسینجر» برای توصیف افرادی که توی دانشکدهای توی دانشگاه هاروارد بودن وجود داره.
نوعی توصیف دانشگاهی بود برای زمانی که به دلیل کم بودن سهمیهها،جنگهای وحشیانهای برای ورود به دانشگاه وجود داشت.
و توی اون شما از فکر کردن دلیل این دیوانگی شروع میکردین.
چرا وقتی سهمیهها کمه مردم مثل دیوانهها باهم میجنگند؟
اما به نظر من یه تابع عقلانیتی هم برای این وضعیت وجود داره.
وقتی متمایز کردن خودتون از دیگران خیلی سخت باشه،
وقتی تفاوتها، وقتی تفاوتهای قابلمشاهده کم هستن، شما باید برای متمایز بودن از بقیه بهشدت رقابت کنین، که اغلب هم خیالپردازیه تا واقعیت.
همیشه یک نوع نسخه شخصی هم برای این موضوع وجود داره، که من بهش میگم، جایی که من بیش از حد چیزی رو پیگیری میکنم.
توی کتاب سال هشتم دبیرستانم، یکی از دوستانم نوشت:
من میدونم تو چهار سال دیگه دانشجوی سال دوم استنفورد هستی.
خودش چهار سال بعد توی استنفورد بود، بعد از پایان دبیرستان، به دانشکدهی قضایی استنفورد رفت.
اما با رفتن به یه شرکت حقوقی بزرگ در نیویورک دانشگاه رو ترک کرد.
یعنی اینطوریه که همه از بیرون میخوان وارد دانشگاه بشن و همه کسایی که داخلش هستن میخوان ازش بیان بیرون.
این یه حرکت خیلی عجیبوغریب بود، اینکه بعد از مدتی من بفهمم بهترین تصمیم رو نگرفتم، و پس از هفت ماه و سه روز دانشگاه رو ترک کنم.
میدونید، یکی از افرادی که به منزل من اومده بود بهم گفت، پیتر، این واقعاً مایهی قوت قلب که میبینم دانشگاه رو ترک کردی.
چون من هیچ راهی برای فرار از زندان «آلکاتراز» نداشتم.
البته، همهی شما باید به سمت جلو پیشرفت کنین و به عقب برنگردید، اما هویت بسیاری از افراد درگرو پیروزی توی این رقابتهاست.
و بهنوعی میشه گفت دیگه متوجه نیستن چه چیزی مهم و ارزشمنده.
و میدونید، رقابت کردن باعث میشه شما توی اون زمینهای که رقابت میکنید بهتر بشید.
چون موقع رقابت، خودتون رو با اطرافیان مقایسه میکنین، و میرید دنبال کشف اینکه چطور کسایی که هم ترازم هستن رو شکست بدم؟
چطور میتونم کارم رو بهتر از بقیه انجام بدم؟
و اینطوریه که توی انجام اون کار بهتر میشید.
من در مورد این موضوع سؤال نمیکنم، انکارش هم نمیکنم.
اما این رقابت اغلب به قیمت نپرسیدن سؤالات بزرگتر تموم میشه.
اینکه چه چیزی واقعاً مهم و ارزشمنده.
پس اینرو میتونم بگم که هیچوقت سعی نکنین از یه در باریک که هرکسی سعی میکنه باعجله ازش بیاد تو، وارد جایی بشید.
شاید در گوشه و کناری، یه در خیلی بزرگ هم وجود داشته باشه که کسی ازش خبر نداره.
ازتون خیلی ممنونم.
به نظرم وقتش رسیده که، میخواین چند تا سؤال بپرسید؟
- متأسفم
آه بله، میخوان من چند دقیقه رو صرف سؤالات میکنم.
آره، بریم جلو
- از آنجایی که، همانطور که ذکر شد، شما الان توضیح دادید که تداوم رقابت اغلب باعث ایجاد تشابه میشه، چون مردم خودشون رو طور دیگهای روایت میکنن.
آیا راهی به نظرتون میرسه که بهراحتی بتونید وجه تمایز ایدهای که از مال خودتون بهتره رو تشخیص بدید؟
- خب من همیشه سعی میکنم روی این سؤال تمرکز کنم که بازار واقعی چیه؟
این با بازار روایتشده متفاوته چون شما همیشه میتونید یه داستان ساختگی در مورد یه بازار سر هم کنین و بگید اون بازار خیلی بزرگتر یا خیلی کوچیکتره.
اما بازار هدف واقعی چیه؟
شما همیشه دنبال پیدا کردن این هستین.
و خودتون متوجه میشید که افراد انگیزه دارن بعضی چیزا رو بهشدت تخریب کنند.
بله؟
- میشه بگید شما به کدوم جنبه از انحصارها اشاره کردین؟
خب، اونا اثرات شبکهای همراه با شبکهی تبلیغاتی دارن اونا تکنولوژی اختصاصی داشتند که بهشون امکان اولیهی پیشرو بودن رو میداد چون شما با داشتن الگوریتم رتبهبندی صفحهای، که بهطور قابلملاحظهای از بقیهی موتورهای جستوجو بهتره، صرفههای اقتصادی ناشی از مقیاس دارید، و اون هم به این دلیله که نیاز دارید اینهمه سایتهای مختلف رو ذخیرهسازی کنین.
و در این نقطه است که شما برند دارید، پس شرکتی مثل گوگل تمام این چهار ویژگی رو داره، شاید در این لحظه توی تکنولوژی اختصاصی تا حدودی ضعیفتر باشه اما، قطعاً، همهی این چهارتا رو داره شایدم الان سه تا از این چهارتا رو داشته باشه.
بله
- اینا که گفتین چطور کاربردی میشن و دوم اینکه میشه یه مثال برای دومین ویژگی بزنید؟
در مورد دومی چی؟
در مورد i-Phone چطوریه؟
بهنوعی مثل سیستمهای پرداخت تقلیدی که توی تلفن همراه وجود داره.
«اسکوار» هست، «پی پال» هست، اینا فقط ظاهرشون باهم فرق داره، و اینطوری خودشون رو از همدیگه متمایز میکنن.
یکی مثلثی، یکی مربع، و بنابراین میدونید…
شایدم در بعضی موارد کار این میمونها خارج از چهارچوب نبوده، اما من فکر میکنم، اشتباه اینجا بود که ما با تمرکز بر روی اون جوامع
اطلاعاتی که زیرمجموعهی کوچیکی از بازار محسوب میشدن شروع کردیم.
مثل این بود که شما یک تکنولوژی اختصاصی داشتید که به روشهای مختلف ازش استفاده میشد.
که بهجای تمرکز روی انسان بر روی ترکیبات کامپیوتری متمرکزشده بود.
و به نظرم پارادایم غالب همینه.
بنابراین یه مجموعه کامل از مباحث هست که در مورد روشهای بازار و تکنولوژی اختصاصی میتونم براتون بگم.
بله
- شما یه روششناسی تفکر در مورد استارت آپها طراحی کردین که توی اون با تولید نکردن چیزی که مردم نمیخوان میشه از ریسک امتناع کرد، اما من فکر میکنم مخترعان جوان روحیات الهام بخشی برای ساختن سیستمهای پیچیده دارن که بهمرورزمان بهروز میشه.
- میشه سؤالها رو تکرار کنین؟
- بله، سؤال اینه که من چطور باید به استارت آپهای ناب فکر کنم، یه تفکر تکراری مربوط به جاییه که در مقابل پیچیدگیهای بیفایده از مردم بازخورد میگیرید.
بنابراین، من شخصاً نسبت به همهی روششناسیهای مربوط به استارت آپهای ناب تردید دارم.
من فکر میکنم کاری که شرکتهای واقعاً بزرگ انجام دادن که اونا رو واقعاً از بقیه متمایز کرد،تا حدی بیشتر از یه بهبود کمّی بود.
آنها معمولاً خیلی نظرسنجیهای عمیقی از مشتریانشون انجام نمیدن.
بعضاً افرادی که این شرکتها رو اداره میکنن، نه همیشه، از شکل خفیف بیماری آسپرگر رنج میبرن بنابراین واقعاً تحت تأثیر قرار نمیگیرن و بهراحتی تفکر دیگران و چیزایی که میگن باید انجام بشه رو نمیپذیرن.
بنابراین به نظرم ما بیشازحد روی تکرار کردن بهعنوان یه روش تمرکز کردیم، و تلاشمون برای داشتن یه ارتباط مجازی با عموم مردم و شناخت اونا به نفع خودمون کافی نبوده.
میخوام بگم، سؤالاتی که در مورد ریسک مطرح میشه همیشه خیلی سخته چون این سؤالات اغلب، میدونید، اینا اغلب فکر میکنم شماها اغلب زمان کافی برای مقابله با ریسک رو نداشتهاید.
اگه وقت کافی برای اینکه بفهمید مردم چی میخوان بذارید، اغلب بعدش همون تخته قایقی هم که دارین از دست میدین.
و بعدش، البته که همیشه ریسک انجام بعضی کارها اونقدر قابل ملاحظه یا معنادار نیست که بتونید بگید مثلا رفتن به مدرسهی حقوق از یه منظر کم ریسکتره، این کار هنوز هم ممکنه خیلی پرریسک باشه به این معنی که ممکنه شما هیچ کار مهمی تو زندگیتون انجام ندین و ریسک بزرگی هم تجربه نکنین.
بنابراین، ما باید خیلی پیچیده به مسئلهی ریسک فکر کنیم.
من فکر میکنم ریسک یه مفهوم بسیار پیچیده است.
بله؟
- من فقط یه سؤال در مورد مزیت آخرین فرد بودن دارم، مگه نه اینکه همین الان هم بین مهرههای شطرنج روی صفحهی شطرنج برای شروع بازی رقابت وجود داره؟
بله، بنابراین، همیشه یکسری اصطلاحات وجود داره من میخواستم بگم که گروههایی وجود داره که توی اونا افراد همراه همدیگه هستن.
کدام دسته از مردم با یکدیگر همراه هستند؟
میخواستم بگم کسب و کارهای انحصاری در تأثیرگذاریشون واقعاً به تعبیری اولین حرکت کنندهی بزرگ بودن.
شما میتونید بگید گوگل اولین موتور جست و جو نیست چون قبل از اون موتورهای جست و جوی دیگهای هم بودن، اما پیش از این موتورهای جستجو دیگر وجود داشت اما از یک جهت، اونا به طرز چشمگیری از همه بهتر بودن، اونا اولین کسی بودن که رتبهی بازدید از صفحه با یه روش خودکار داشتن.
فیس بوک اولین سایت شبکه اجتماعی نبود.
دوست من، رید هوفمن، در سال ۱۹۹۷ یه شبکهی اجتماعی تأسیس کرد و اسمش رو هم گذاشت «سوشیال نت»، بنابراین، اونا قبلاً اسم شبکههای اجتماعی رو روی شرکتشون گذاشته بودن، هفت سال قبل از فیسبوک.
ایده اونا این بود که این یه بستر مجازی میشه که توی اون مثلاً من یه سگ دارم شما یه گربه دارین و با وجود این که در تعامل با هم اختلاف قواعد داریم توی این واقعیت مجازی با هم تعامل میکنیم.
فیس بوک اولین کسی بود که یه هویت واقعی به دست آورد.
بنابراین، میخوام بگم که امیدوارم فیسبوک آخرین سایت شبکهی اجتماعی باشه.
چون از خیلی ابعاد مهم اولین بود.
مردم اغلب بهش به عنوان اولین نمیشناسنش، چون مرتب همهی این چیزا رو با هم قاطی میکنن.
- من یک سؤال دیگه دارم، خب، یک سؤال، بریم اینجا اگه شما به لحاظ تئوریک کسی باشین که در کالج طلایی مشغول به کار بوده و بعد از شش ماه اونجا رو ترک کرده و در حال حاضر هم داره میره که در دانشگاه استنفورد کار پژوهشی انجام بده چه پیشنهادی برای چنین فردی دارید؟
من در زمینهی درمانگری خوب نیستم، پس دقیقاً نمیدونم چطور باید این مشکل رو حل کرد.
مطالعات بسیار عجیب و غریب هست که روی افرادی که به مدارس کسب و کار میرن انجام شده یکیشون که توی مدرسه بازرگانی هاروارد انجام شده به نوعی آنتی اشپرگر هست، به لحاظ هویتی، ما افرادی داریم که فوقالعاده استثنایی هستند اما افراد معمولاً اعتقادات و ایده های کمی دارند.
و شما به نوعی یک محیط گلخانه ای دارید، که همهی این افراد رو برای مدت دو سال توش نگه میدارید.
و در آخرش هم به صورت بزرگترین گروه سیستماتیک یه کار اشتباه رو به پایان میرسونن.
سعی هم میکنن آخرین موج رو تو بازار ایجاد کنند.
میدونید، در سال ۱۹۸۹ توی دانشگاه هاروارد همه دوست داشتن برای شرکت «مایل میلکن» کار کنن، که این فرد دو سال پیش به خاطر یکسری اوراق به درد نخورد راهی زندان شد.
اونا به جز سالهای ۹۹ و ۲۰۰۰ که دامنهی دات کام به اوج رسیده بود، هیچ وقت دیگه توی سیلیکون والی مورد توجه قرار نگرفتن.
بعدش پروژهی خانهسازی اُ۵ تا اُ۷، سرمایهگذاری خصوصی، و کارهایی مثل این رو انجام دادن.
من فکر میکنم ماها به شدت تمایل داریم به رقابت کردن به عنوان یه راه اعتبارسنجی نگاه کنیم.
و فکر هم نمیکنم فرمول روانشناسی سادهای برای جلوگیری از این تمایل وجود داشته باشه.
من نمیدونم چه نوع درمانی باید توصیه کنم.
اما نقطهی آغازین برای من که شاید تا ده درصد راه تلقی بشه، اینه که هیچ وقت بزرگی یک مشکل رو برآورد نکنیم.
ما همیشه فکر میکنیم این یه چیزیه که دیگران رو آزار میده.
من به راحتی میتونم به افرادی که توی مدارس کسب و کار هستن یا بقیه افراد در دانشگاه هاروارد و یا اعضاس وال استریت اشاره کنم، به نظرم این موضوع در واقع همهی ما رو به طور عمیق آزار میده.
ما همیشه فکر میکنیم تبلیغات چیزاییه که رو مخ مردم کار میکنه، چطوریه که این همه آدم گول این همه تبلیغات تلویزیونی رو میخورن، خب اونا توی زمینهی مشخصی کار میکنن و با این کارشون یه اضطراب دایمی برای ما ایجاد میکنن.
و این چیزیه که هممون باید سعی کنیم بر اون غلبه کنیم.
ازتون خیلی ممنونم.