ما امروزه بهطور میانگین حدود یکمیلیون تا دو میلیون دلار سرمایهگذاری میکنیم. میتونست فقط یک میلیون باشه.
بنابراین اگه ۲۵۰ هزار دلار سرمایهگذاری کنیم این یعنی پنجتا شش سرمایهگذار دیگه هم توی سندیکای ما هستن. SV Angel در حال حاضر ۱۳ تا کارمند داره، من هیچوقت رسیدگی خاصی بهشون نمیکنم.
من دیگه ازشون عیبجویی نمیکنم. من فقط توی پروژههای بزرگ و برای پرتفولیوی شرکتهایی که شروع به رشد کردن بهشون کمک میکنم.
اما ما یک تیم کامل داریم که بعد از سرمایهگذاری توی یه شرکت از هر ۳۰ شرکتی که نگاشون میکنیم، کار ما رو پردازش میکنه.
ما حدود یه هفته زمان میبره که سرمایهگذاری کنیم. به نظرم چیزی که جالبه اینه که ما واقعاً چیزی غیر از یه پایهی محکم نمیخوایم.
شبکهی ما در حال حاضر بهقدری بزرگه که فقط از داخل شبکهی خودمون راهنمایی میگیریم. ما فرصتها رو ارزیابی میکنیم، به این معنی که شماها باید یه خلاصه اجرایی بسیار عالی از کارتون برامون بفرستید، و اگه دوستش داشته باشیم، واقعاً بهش رأی میدیم، گرچه من خودم توی این جلسه نیستم اما گروهی که رأی دادن به تماسهای تلفنی هم جواب میدن و این نشون میده که توی این فرایند زمان برامون چقدر اهمیت داره. و اگه تعداد کافی از افراد تیمSV فکر کنن که پروژهی جالبیه، یه فرد رو مسئول این میکنن که با اون مؤسس تماس بگیره، همیشه یه نفر توی تیم ما هست که توی اون زمینه تجربه داشته باشه.
اگه تماس تلفنی خوب پیش بره، خب، میخوایم که شما رو ملاقات کنیم.
اگر SV Angel از شما درخواست کنه یه جلسه داشته باشیم، یعنی تمایل داریم تو کارتون سرمایهگذاری کنیم. اگر این جلسه خوب پیش بره، بعضی چیزا رو توی پسزمینه چک میکنیم.
بررسیهای پسزمینهای انجام میدیم، تا حس خوبی در مورد اون شرکت و بازاری که بعداً واردش میشن به دست بیاریم. و بعدش، پیامی مبتنی بر سرمایهگذاری براتون میفرستیم.
و بعد شروع میشه، کمک کردن از طریق جذب سرمایهی بقیهی سرمایهگذارهای سندیکا رو شروع میکنیم. چون اگه بخوایم تراکم کاری یکنواختی داشته باشیم، از بقیهی سرمایهگذارهای شرکت هم میخوایم که بهصورت سرمایهگذاران آنجل در بیان.
خیلی خب، میخوام یکم در مورد مرحلهی خطرپذیری و مرحلهی A و مشکلاتش حرف بزنین.
بنابراین برای شروع، من فکر میکنم منصفانه است که بگم نکتهای که همهی سرمایهگذارهای خطرپذیر مدنظر قرارش میدن اینه که توی مرحلهی A فقط توی دو نوع شرکت سرمایهگذاری میکنن.
یکیش اینه که اگه اونا قبلاً از مرحلهی بذر عبور کردن وقتی داریم توی مرحلهی A سرمایهگذاری میکنیم، این تقریباً یه مورد همیشگیه که یه شرکت یک یا دو میلیون دلار در مرحلهی بذر بودن سرمایهگذاری شده باشه.
میتونین از «رون» و کسایی که دوست داره باهاشون کار کنه متوجه بشید. تقریباً همیشه به این ترتیبه که رون فقط روشن و شفاف عمل میکنه
و همینطور کسایی که دوست داره باهاشون کار کنه. اول اینکه اونا هم یه دورهی بذر بودن دارن، بنابراین اگه میخواین کمک جدی بگیرید
اولین کاری که باید بکنید اینه که به مرحلهی بذر برسید.
چون بهطورکلی مسیر پیشرفت از این نقطه شروع میشه.
هر از چندگاهی هم ما مستقیماً توی شرکتی که به مرحلهی بذر بودن نرسیده میپردازیم. واقعاً تنها زمانی این اتفاق میوفته که
اون مؤسس قبلاً یه موفقیت در گذشته داشته و ما به کسی که قبلاً باهاش کار کردیم تقریباً مطمئن باشیم.
بنابراین در حقیقت ما فقط یه اعلامیه داریم، توی هر چند هفته اعلام میکنیم که برای یه مؤسس بهصورت آنجل سرمایهگذاری کردیم.
حقیقتش فکر میکنم سال ۲۰۰۶ «رایان» هم عضو تیم شرکت بود. و بعد شرکت یه کاری انجام داد و درنهایت یه شرکت بزرگ دیگه به دست آورد.
و بعدش هم تیم الانمون هست که داره کار جدید خودش رو شروع میکنه.
بنابراین، در این مورد، ما فقط یه راست میریم سراغ مرحلهی A به دلیل اینکه اونا خیلی خوب شناخته شده هستن، اونا برای همه چیزشون برنامه دارن. اما، میدونین، یه استثنا هم داره.
مرحلهی بذر بودن تقریباً همیشه ادامه پیدا میکنه.
چیز دیگه اینه که آره من حدس میزنم، الانم گفتم که، همونطور که «رون» گفت، ما در سال از طریق شبکهی ارجاعمون،حدود ۲۰۰۰ ارجاع دریافت میکنیم.
درصد بسیار بالایی از این ارجاعات از طریق سرمایهگذارهایی که توی مرحلهی بذر بودن سرمایهگذاری کردن. و بنابراین، تا اینجا، بهترین راه برای رسیدن به، بهترین راه برای جذب سرمایهگذار معرفی شدن به شرکتهای سرمایهگذاری مرحلهی A هست که میتونن با سرمایهگذارهای مرحلهی بذر بودن هم کار کنن.
یا کاری شبیه به این انجام بدن.
در مورد شرایط صحبت کنیم.
مؤسسها باید بیشتر مراقب چه نکاتی باشن و یه مؤسس چطور باید مذاکره کنه؟
شاید «پارکر»، این یکی رو با تو شروع میکنیم.
مطمئناً! خب من فکر میکنم، احتمالاً به دلیلی که «مارک» قبلاً گفت. مهمترین چیز در مرحله بذر، به دست آوردن سرمایهگذار مناسبه، چون اتفاقاتی که در مورد جذب سرمایه در آینده رخ میده از اینجا پایهگذاری میشه.
میدونین، اونا میتونن معرفینامههای خوبی برای شما بسازن. و فکر میکنم توی کیفیت معرفینامههای مختلف تفاوتهای زیادی وجود داره.
بنابراین اگه بتونین یه معرفینامهی واقعاً خوب از یه سرمایهگذار خطرپذیر مطمئن و قابلاحترام بگیرید، میدونید، احتمال اینکه
توی مراحل بالاتر کارتون بهتر پیش بره خیلی خیلی بیشتر از اینه که از کسی که زیاد شناخته شده نیست معرفینامه بگیرید. بنابراین بهترین کاری که میتونین توی مرحله بذر انجام بدین، پیدا کردن سرمایهگذارهای مناسبه. و بعدش، مؤسسها چطور متوجه بشن یه سرمایهگذار براشون مناسبه یا نه؟
خب،فکر میکنم این واقعاً سخته، منظورم اینه که یکی از بهترین روشها، منظورم اینه که، میدونین YC یه پلاگین برای این کار نداره، اما میدونین YC یک کار واقعاً خوب میکنه و به شما میگه که به نظرشون دقیقاً براتون مناسبه.
و این میتونه واقعاً شما رو به سمت پیدا کردن کسی ببره که بهنوعی بر اساس معیارهای خودتون بهترین کسی باشه که شما بچهها دنبالش میگردین. این کارشون درنهایت مفیدتر از تأمین مالی مراحل بالاتر براتون تموم میشه.
بهنوعی توی تهیهی بهترین معرفینامه. و افرادی هم بودن که من فکر کردم و به نظرم خیلی خوب رسیدن، اما اینطور نبوده، اونا بهنوعی امتیاز بالایی از طرف YC به دست نیاورده بودن.
و بهنوعی یه مورد بهدردنخور توی مرحلهی بذر بهحساب اومده بودن. یه روز یه لیست از این افراد رو منتشر خواهیم کرد. آه خدای من! با این کارتون خیلی از افراد رو ناراحت میکنین. خب، نظرتون در مورد چگونگی مذاکره کردن چیه؟
چطور متوجه میشید که ارزیابی درست از یه شرکت چیه و شرایطتون برای این کار چیه؟
خب، من اینطور شروع کردم، منظورم اینه که وقتی مرحلهی بذر بودن خودم رو سپری میکردم واقعاً نمیدونستم. منظورم اینه که، قبلاً در این مورد صحبت کرده بودیم.
احتمالاً یکم زیادی به بُعد ارزیابی پرداختم. طوری که شما بچهها خودتون میدونین مثلاً شرکت نوعی Y توی بررسی در یه مورد خاص به حد اعلی رسیده.
طوری که میتونه تمام سرمایهگذارهایی که اون موقع متوجهش هستن رو جذب خودش بکنه. من با تلاش برای افزایش سرمایهی حدود ۱۲ تا ۱۵ میلیون دلاری شروع کردم.
که چیزی شبیه یه ارزیابی کامل نبود.
اما تقریباً به همون اندازه سخت و دشوار بود. طوری که همه میگفتن این دیوونه است. میدونین، میگفتن این کار کاملاً بیهوده است.
این شلوار برای شما خیلی بزرگه قطعاً کار شما جواب نمیده.
و بهاینترتیب من بکم از موضع خودم پایین اومدم و توی یه بازهی یکیدوروزه گفتم باشه، حدود ۹ میلیون میخوام.
و بعدش ناگهان، به هر دلیل که بود یه آستانهی جادویی برای مرحلهی بذر بودن ایجاد شد که زیر ۱۰ میلیون دلار بود. یا یه چیزی شبیه به این.
توی اون مرحله برای حدود ۹ میلیون دلار تقاضای بیشماری وجود داشت. بنابراین کسی نمیتونست ۱۲ میلیون رو بپردازه اما توی ۹ میلیون حس کردم احتمالاً میتونم به ۱۰ میلیون برسونمش.
و این مرحله درمجموع حدود یک هفته طول کشید. توی اون نقطه از زمان، من اون آستانه رو وضع کردم. و به نظر میرسید، احتمالاً در طول زمان نوسان خواهد داشت.
به نظر میرسید برای شرکتهایی که در مرحلهی بذر هستن آستانههای ویژهای وجود داره.
که سرمایهگذارها فکر میکنن بالاتر از اون کار دیوانهواری تلقی میشه.
این چیزا اهمیتی نداره.
بهنوعی یه محدودهی غیرقابل تغییری وجود داره که افراد تنها حاضرن توی اون پرداخت کنن.
و شما فقط و فقط باید بفهمین چقدر پول نیاز دارین به دست بیارید.
بیشتر از نیازتون نخواین و فقط به همون اندازهای که شدنیه بخواین.
میدونید، آخر روز چه ۱۲ میلیون و چه ۹ میلیون گرفته باشید، از نظر بقیهی افراد شرکتتون معاملهی بزرگی انجام ندادین. آیا برای شرکتهایی که میخوان در مرحلهی بذر به فروش برسن، یه اندازهی حداکثری وجود داره؟
فراتر از این، برای هر کدوم از شماها مشکلات وجود داره، احساس میکنم سؤال بهتری هم براتون هست.
خب، خب من نمیدونم منظورم اینه که می دونی؟ فکر میکنم، منظورم اینه که قواعد این حوزه رو نمیدونم. به نظرم، این چیز جالبیه، منظورم اینه که
به نظر میرسه اونا سختگیر بودن، بهویژه برای سری A ، شما احتمالاً شرکتتون رو چیزی بین ۲۰ و چون میدونین زیر ۳۰ درصد رو سرمایهگذارهای خطرپذیر تمایل بیشتری دارن روی مالکیت تمرکز کنن تا روی قیمت. پس ممکنه متوجه بشید که واقعاً اینطوریه که گاهی اوقات شرکتها واقعاً بزرگ میشن.
دلیلش اینه که میدونین، سرمایهگذار اساساً میگه که گوش کن من زیر ۲۰٪ مالکیت نمیخوام اما بابتش پول بیشتری پرداخت میکنم. و بنابراین برای بالای ۳۰ درصد احتمالاً گزینههای عجیبوغریبی روی میز قرار میگیره.
و بهنوعی خیلی سخت میشه پایینتر از این اومد، میدونین، برای همه بهاندازهی کافی گزینه روی میز هست. و اینطوریه که به نظر میرسه همهچیز داخل همون دامنه است. بهطوریکه احتمالاً تنها چیزی که در بیشتر موارد وجود داره همینه. بنابراین، در مرحله بذر، منظورم اینه، چیزی که من شنیدم اینه که به نظر نمیرسه جادویی برای انجام این کار وجود داشته باشه، اما به نظر میاد افراد چیزی بین ۱۰ تا ۱۵ درصد رو میگن.
اما این چیزیه که من بیشتر شنیدم. دوست دارم بدونم شما بچهها به چی فکر میکنین. بله، من، من با همهی اینا موافقم. فکر میکنم طی کردن پروسهها اهمیت داره. اما من فکر میکنم برای بنیانگذارها این مهمه که از همون اول بهشون بگیم که داشتن چه حد از مالکیت بهمون انگیزه میده.
چون توی مرحلهی آنجل، یه رقیقشدگی ۴۰ درصدی هم وجود داره. یه بار واقعاً به یه مؤسس گفتم متوجه هستی که محکوم به فنا شدی؟ میدونی، اگه یه شرکت نرمال باشی، کمتر از ۵ درصد از شرکت مالت میشه. بنابراین، این دستورالعملها مهم هستند.
میدونین، اگه بیش از ۱۰ تا ۱۵ درصد رو بدین، دیگه سهم کافی برای شما و تیمتون باقی نمیمونه، درحالیکه شماها هستین که همهی کارها رو انجام میدید.
متشکرم.
خیلی خب، ما قدم زدیم و توی پنج سال اخیر یکسری شرکتهای واقعاً جالب رو دیدیم، که فقط، شما، ما فقط قدم میزنیم، به همین سادگی، و پیشنهادی نمیدیم.
گاهی اوقات جدول پیشنهادها از اساس نابوده.
سرمایهگذاران خارجی در حال حاضر بیشازحد مالکیت دارن.
یه شرکتی هست که ما واقعاً میخوایم توش سرمایهگذاری کنیم اما سرمایهگذاران خارجی در حال حاضر ۸۰ درصد از سهامش رو در اختیار دارن،
زمانی که ما با اونا صحبت کردیم، هنوز یه شرکت نسبتاً جوان بودن.
اونا فقط دو مرحلهی اولشون رو طی کرده بودن که بخش اعظم شرکتشون رو فروختن. و ما به معنای واقعی کلمه نگران بودیم و فکر میکنم دقیقاً درسته که یه تیم باید ساختار دموکراتیک داشته باشه.
قبل از اینکه به مخاطبان بپردازیم یه سؤال دیگه ازتون دارم، از «رون» و «کلارک»، میتونین بچهها داستان موفقترین سرمایهگذاریای که تا
حالا انجام دادین و اینکه چطور اتفاق افتاد رو برامون بگید؟
البته بهغیراز Zenefits بله، غیر از Zenefits بله بهغیراز Zenefits سخت شد!
برای من بهوضوح سرمایهگذاری در گوگل در سال ۱۹۹۹ بود.
وقتی فهمیدیم که گوگل تأسیس شده، اما جالبش اینه که من از طریق استاد استنفورد «دیوید شریتون» که توی دانشکدهی مهندسی بود، با گوگل آشنا شدم. او هنوز اینجاست. درواقع یه سرمایهگذاری آنجل برای گوگل بود.
و در عوض اونم یه سرمایهگذار توی صندوق ما بود. و ما به سرمایهگذارهامون گفته بودیم که باید در مورد هر شرکت جالب که میبینید به ما هم بگید. و ما اون روزی که «جارد» توی صندوقمون سرمایهگذاری کرد خیلی خوشحال شدیم
چون اون در جریان معاملات دپارتمان کامپیوتر قرار داشت.
ما توی یه مهمونی توی خونهی DFA بودیم با یه لباس کاملاً رسمی، که من ازش متنفرم. و اون روز، اینجا کسی هست که «دیوید شارینات» رو بشناسه؟
چون مطمئنم اونم لباسهای رسمی رو دوست نداره اما اون روز پوشیده بود.
اما من رفتم پیشش، از بابت لباسهامون غرولند کردیم، بعدش من گفتم، توی استنفورد چه اتفاقی داره میوفته؟ و او گفت یه پروژه به نام Backrub هست که یه موتور جستوجوست، جستجو بر اساس رتبه صفحه و پیوندها.
و متعاقبش، رتبه صفحه و پیوندهای امروزی که همه ازش میگن به وجود اومد، آه، میدونین، سال ۱۹۹۸ معلوم نبود وقتی میگن مهندسا
دارن یه محصول بر اساس رتبه صفحه میسازن، منظورشون چیه.
همهاش یه الگوریتم ساده داشت که میگفت اگه افراد زیادی توی یه سایت برن و وبسایتهای دیگه هم مستقیماً ازش پیروی کنن، باید توی اون سایت اتفاقات خوبی وجود داشته باشه.
این الگوریتم اصلیش بود.
و انگیزه همه برقراری ارتباط بود.
بنابراین به «دیوید» گفتم، من باید با این افراد دیدار کنم.
و اون گفت تا وقتیکه آماده بشن نمیتونین باهاشون ملاقات کنین.
که اون ماه می در پیش رو برامون خیلی مفرح هم شد.
منتظر موندم و هرماه بهشون تلفن کردم، تا پنج ماه.
و درنهایت با کمک «لری و سرگئی» صدای من رو شنیدن.
و بلافاصله، اونا خیلی استراتژیک بودند، گفتن اگه بتونین سکوئیا رو بگیرید، بهتون اجازهی سرمایهگذاری میدیم، ما سکوئیا رو نمیشناختیم اما اونا سرمایهگذارهای یاهو بودن.
و چون ما دیر به بازارشون اومده بودیم میخواستن بفهمن آیا با یاهو قرارداد داریم یا نه، و بهاینترتیب راه سرمایهگذاری توی گوگل دستم اومد. در مورد شما چطور؟
من از یه جهت دیگه در این مورد صحبت کرده بودم، که Airbnb هست. ما درواقع سرمایهگذاران اولیه نبودیم، ما وقتی سرمایهگذاری کردیم که Airbnb توی مرحلهی رشد بود. ما در اولین مرحلهی رشد بزرگ توی Airbnb وارد شدیم.
آره، ارزیابی سال ۲۰۱۱ حدود یک میلیارد دلار بود. و من فکر میکنم این به بزرگترین سرمایهگذاریهای سوداگرانهی تاریخ تبدیل شد، خواهیم دید که اینطوره.
اما من فکر میکنم اینیکی از شرکتهای بزرگ خواهد بود.
بنابراین من این داستان را میگم چون داستان یه نبوغ محض نیست.
در مورد ماهاست، مایی که حتی باهاشون ملاقات هم نکردیم، فکر نمیکنم اون اوایل باهاشون ملاقات کرده باشیم، یا شاید یکی از جوانان ما بود. اما یکی از اینا بود، میدونین، پیشتر گفتم که سرمایهگذاری خطرپذیر تماماً بازی موارد خاص و ویژه است، مگه نه؟
یکی از مهمترین مواردی که در این زمینه وجود داره اینه که ایدهها توی اون اغلب بهدردنخور به نظر میان، و بنابراین، البته، ایده یک وب سایتی که توش بتونین کسایی رو برای اقامت توی خونهتون پیدا کنین هم همینطور احمقانه به نظر میرسید. اگه میخواین یه لیست از ایدههایی که اکثرش به درد نخوره بسازید
میتونه اینطوری باشه، سمت راست و بالا.
و دیگه، من یه ایمیل خیلی خوب از طرف شما دارم، خوب، خب.
امیدوار بودم، در عین حماقت بسیار مؤدب هم بودم. خوب، دومین ایدهی احمقانهتون، شاید میتونه این باشه که به وبسایتی فکر کنین که توش بتونین توی خونهی دیگران بمونین. و بهاینترتیب ترکیب دو تا ایدهی بد یه چیز منحصربهفرد از آب درمیاد.
البته معلوم بود که اونا یه روش اساساً جدید برای فروش املاک و مستغلات داشتن، اونا قفل تعداد بسیار زیادی از پدیدههای جهانی رو باز کردن،
و چنین شرکت فوقالعاده موفق خواهد بود.
بنابراین این بخش فقط این واقعیت رو نشون میداد که ما در تجزیهوتحلیل ابتدایی این ایده، دچار اشتباه شده بودیم. و این اعداد بهوضوح اشتباهمون رو ثابت میکردن. و رفتار مشتری بهوضوح نشون میداد که اشتباه کردیم. بنابراین یکی از فلسفههای ما توی بنگاهمون اینه که چندمرحلهای کار کنیم.
اصلیترین دلیلش هم اینه که در این صورت میتونیم اشتباهمون رو جبران کنیم و اگه اون اول از سرمایهگذاری امتناع کردیم، توی مرحلهی بعدی بتونیم پرداخت کنیم و وارد پروژه بشیم.
چیز دیگری که من برجسته میکنم اینه که دلیلی دیگر باعث میشد موقع سرمایهگذاری کردن ما ماشه رو توی یه ارزیابی بالا بکشیم این بود که زمانی رو با مؤسسها گذرونده باشیم.
یعنی با «برایان» ، «جو» و «نیت».
یه دوستی هم درزمینهی سهام خصوصی دارم که یه عقیدهی عالی داره، «اگون دوربان» یه روش فوقالعاده داره اون میگه، وقتی که مردم از طریق شغل خودشون پیشرفت میکنن، بهتدریج مشاغل بزرگتر و بزرگتری را میگیرند و در برخی موارد واقعاً کار بزرگی به دست میارن. و اینطوریه که برخی افراد، نیمی از مردم به یه کار بزرگ رشد میکنن نیمهی دیگهی مردم، به یه کار بزرگ وارد میشن.
درست؟ و شما میتونین انواع مختلفش رو بگید.
یه نکته هم مربوط به جاییه که مردم ذهنیت خودشون رو از دست میدن. و یکی از مسائل مربوط به این شرکتهایی که بهنوعی فوقالعاده رشد موفقی داشتن اینه که میدونین، این امر میتونه یه مورد کلاسیک باشه.
این مؤسسهای فوقالعاده جوان که تا حالا هیچ کاری انجام ندادن، چطور باید بتونن یه چنین عملیات عظیم جهانی رو انجام بدن، ما فقط فوقالعاده تحت تأثیر قرار گرفتیم، ولی امروز هر زمان با هر سهی این بچهها داریم معامله میکنیم.
چطور به بلوغ رسیدن، چقدر دارن پیشرفت میکنن.
میدونین، انگار دارن بیشتر و بیشتر به بلوغ میرسن، بهتر و بهتر تعدیل میشن، هر چه بیشتر رشد میکنن، متواضعتر هم میشن. و این به ما احساس واقعاً خوبی میده.
فقط این نیست که یه کسبوکاری رشد کنه، این بچهها بودن که قادر میشدن چیزایی بسازن و به بهترین شکل اجراش کنن.
میدونین، همیشه از من میپرسن چرا به نظرت Airbnb یه چنین شرکت بزرگیه؟
خندهداره، ما برای Airbnb وسواس زیادی به خرج دادیم اما من جواب میدم دلیلش اینه که این سه مؤسس بهاندازهی بقیهی مؤسسها خوب هستن.
این خیلی نادره.
در مورد گوگل دو مؤسس هستن که یکیشون یکم از اون یکی بهتره.
هی، او مدیرعامل شرکته، هر شرکتی یه مدیرعامل داره.
من فکر میکنم که ما فقط خط قرمز تکنولوژی رو به دست آوردیم.
هر شرکت، هر شرکت یه مدیرعامل داره.
چرا من اینو میگم؟
وقتی یه شرکت راه میندازید، باید دنبال کسی بگردید که بهتر از خودتون باشه، برای شراکت، اگه این کار رو بکنین، شانس موفقیتتون بهصورت نجومی بالا میره.
و به همین دلیل Airbnb بهسرعت اینقدر موفق شد.
مثال نقضش «مارک زوکربرگ» در فیس بوکه.
بله، اونم تیم خیلی خوبی داره اما مارک یه پدیدهایه که اساساً بینظیره، خاصه.
بنابراین زمانی که یه شرکت راه میندازید باید دنبال یه مؤسس بینظیر براش بگردید. خیلی خب، سؤال مخاطبان.